قرآن، بقر، بني اسرائيل، يهوديان، قتل، لجاجت، گوشت گاو، حلال و حرام، خواب و تعبير
بقر" اسم جنس است و بر مذکر و مونث اطلاق میشود. این ماده در لغت به معنای دونیم کردن، شکافتن و گشودن آمده؛[1] اما در مصطلح بر نوعی از حیوان حلال گوشت چهار پا عَلَم شده که از جملهی أنعام بهیمه به شمار میرود،[2] و جنس مختلف دارد، از جمله: گاومیش، گاو، گاو وحشی، گاو بارکش و... که در زبان عربی با الفاظ مختلف تعبیر شده، اما در زبان فارسی به "گاو" تعبیر میشود.[3] وجه تسمیهی "گاو" به "بقر"، به آن جهت است که این حیوان، زمین را شخم زده و میشکافد.[4]
"بقر" در صورتی که به همراه تاء (بقرة) بیاید، معنای وحدت میدهد؛ یعنی عرب به یک گاو، "بقرة" میگوید و جمع آن "بقرات" است.[5]
در گروهی از آیات[6] بحث از چهارپایان با الفاظی مثل: "انعام" و "بهیمةالانعام" مطرح شده که "بقر" نیز از جملهی این حیوانات است؛ اما در این مقاله به آیاتی میپردازیم که از واژهی "بقر" استفاده شده باشد.
این واژه در 9 آیه از قرآن کریم به کار رفته که 5 مورد آن، مربوط به گاو بنیاسرائیل است که بنیاسرائیل جهت شناختن قاتل مردی از این قوم، امر به ذبح آن شدند. کل این داستان در سورهی بقره بیان شده و وجه نامگذارى اين سوره به "بقره" به خاطر همین داستان است که از مهمترین و عبرتآموزترین داستانهای این کتاب الهی به شمار میرود؛[7] دو آیه ناظر به داستان خواب پادشاه مصر و تعبیر آن توسط یوسفپیامبر بوده که در این خواب هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را میخوردند، و تعبیر آن به هفت سال قحطی بعد از هفت سال فراوانی نعمت در سرزمین مصر میباشد؛[8] و دو آیهی دیگر بیانگر احکام گوشت گاو برای یهودیان است که در یک آیه حلیت را بیان نموده که بر خود حرام کرده بودند و در آیهی دیگر حرمت گوشت گاو را بر یهودیان جهت مجازات مطرح کرده است.[9]
قرآن کریم داستان گاو بنیاسرائیل را با طرز عجیب و اسلوب زیبایی به تصویر کشیده است؛ اول داستان که مربوط به درگیری و کشته شدن شخصی از بنیاسرائیل بوده، در ذیل آیات مطرح شده، و آخر داستان که ماجرای ذبح گاو است، در وسط آیات، و وسط داستان که مربوط به دستور ذبح گاو است، در صدر آیات بیان شده است. از سویی دیگر آیات قبل از داستان خطاب به بنیاسرائیل است، اما در آغاز قصه، خطاب را متوجه پیامبر اسلام نموده، سپس در ادامهی آیات خطاب دوباره متوجه بنیاسرائیل گردیده است:[10]
«وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً...»[11]
«به خاطر بیاورید هنگامی را كه موسی به قوم خود گفت: باید گاوی را سر ببرید...»
از جمله استدلالی که میتوان بر این نوع ظرافت، لطافت و بلاغت قرآن مطرح نمود اینست که: داستان گاو بنىاسرائيل، در تورات موجود نيامده، به همين جهت يهوديان نمیتوانستند در اين قصه مورد خطاب قرار گيرند، چون يا اصلا آن را در تورات نديدهاند، و يا با دست تحريف آن را به بازى گرفتهاند؛ لذا از خطاب به يهود اعراض کرده، خطاب را متوجه رسول خدا(ص) نمود؛ و از سویی این خطاب به منزلهی مقدمهاي است كه بعد از اثبات اصل داستان، خطابات بعدى متوجه بنىاسرائيل گردد که بعد از بیان ماجرای ذبح گاو، خطاب به بنىاسرائيل فرمود:[12]
«وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيها وَاللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»[13]
«و (به ياد آوريد) هنگامى را كه فردى را به قتل رسانديد، سپس دربارهی (قاتل) او به نزاع پرداختيد و خداوند آنچه را مخفى مىداشتيد، آشكار مىسازد.»
لازم به ذکر است كه در تورات كنونى نيز به اين داستان اشارهی كوتاهى شده، منتها بیان تورات در واقع به صورت يك حكم است، درحالىكه آنچه در قرآن آمده به صورت يك حادثه و جریان مىباشد.[14]
نکتهی بعدی اینست که آیات قبل که بنیاسرائیل را غایب فرض نموده، به عنوان جملات معترضهای هستند که بر جسارت و بىادبى يهود در برابر خدا و پيامبرشان دلالت مىكند، كه با سخنان سخی و با بهانههای بیمورد، پيغمبر خود را اذيت کردند:[15]
«قالُوا أَتَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِين»[16]
«گفتند: آيا ما را مسخره مىكنى؟ (موسى) گفت: به خدا پناه مىبرم از اينكه از جاهلان باشم!»
تمسخر از مصادیق جهالت است؛ لذا حضرت به خدا پناه میبرد که از جاهلان باشد؛ چون دستور به ذبح گاو امر الهی بود و در امر الهی جهالت راهی ندارد و از طرفی یهودیان رسول خدا را میشناختند و میدانستند گفتار پیامبر قول خداست؛ و اینکه پیامبرشان را متهم به تمسخر گویی کردند، چون جريان قتل و كشف قاتل با امر به ذبح گاو با قیاس عقلی و درک حیوانی آنها جور درنمیآمد.[17] بنابراین بنیاسرائیل در ابتداى گفتگو، حضرت موسى را نسبت جهالت، بيهودهكارى و مسخرگى دادند؛ و آن گاه که بعد از بهانههای بیمورد و توهینآمیزشان، جواب دریافت کردند و گاو مشخصی برای ذبح تعیین شد، تازه گفتند: «الان حق مطلب را آوردی»؛ یعنی گویا تاكنون هر چه گفته بود، باطل بوده، و معلوم است كه بطلان پيام يك پيامبر، مساوى است با بطلان بيان الهى و رسالت نبوی.[18]
مسئلهی بعدی اینست که "بقرة" در آیه نکره است و مفید عموم میکند؛ به این معنا که هر گاوی را خواستید، بکشید.[19]
روایتی از پیامبر عظیمالشأن نقل شده: اگر بنیاسرائیل هر نوع گاوی را سر مىبريدند، كفایت میکرد، ولى با پرسشهای زیاد مسئله را بر خود سخت گرفتند، خدا نیز بر آنان سخت گرفت و سوگند به خدا اگر بنىاسرائيل "انشاءاللَّه"[20] نمىگفتند، هرگز آن گاو را نمىيافتند.[21]
بنیاسرائیل وقتی دیدند مسئلهی کشتن گاو برای شناختن قاتل دستوری جدی است، طبق عادت لجوجانهی خود امر را بر خود دشوار کردند؛ لذا با تكثير سئوال، مسئله را بر خودشان سخت گرفتند؛[22] و از سویی وقتی فهمیدند بین ذبح این گاو و زنده شدن مقتول ارتباطی هست، احتمال دادند که این گاو باید گاو بخصوصی باشد، لذا در مرحلهی اول از خصوصیات سنی گاو پرسیدند:[23]
«قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِي»[24]
«گفتند: (پس) از خداى خود بخواه كه براى ما روشن كند اين ماده گاو چگونه ماده گاوى باشد؟»
حضرت موسی در جواب فرمود:
«...إِنَّهُ یقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَینَ ذلِكَ...»[25]
«...خداوند مىفرمايد: ماده گاوى است كه نه پير و از كار افتاده باشد، و نه بكر و جوان، بلكه ميان اين دو باشد....»
"فارض" به گاو بزرگ و چاق گویند،[26] "بکر" گاوی است که حامله نشده باشد،[27] و "عوان" به معنای میانه است، یعنی این گاو نه پیر باشد و نه جوان؛ بلکه گاو میانسالی باشد.[28]
در ادامه حضرت فرمود: آنچه به شما دستور داده شده، انجام دهيد؛ اما قوم موسی به اوامر الهى و بيانات انبياء، نسبت ابهام میدادند، و طورى سخن میگفتند، كه سخنانشان نسبت به مقام والاى ربوبيت توهينآمیز بود؛ زیرا سه دفعه با كمال بىادبى به موسى گفتند: پروردگارت را بخوان، گویا با این سخن، پروردگار موسى را پروردگار خود نميدانستند؛ و مكرر میگفتند: قضيهی گاو براى ما مشتبه شده، و با اين بىادبى خود، نسبت تشابه به بيان خدا دادند.[29]
با اینکه حضرت فرمود امر الهی را انجام دهید، اما بنیاسرائیل لجاجت خود را شدید کرده و کار را بر خود مشکل نمودند و در مرتبهی دوم از رنگ گاو پرسیدند:[30]
«قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها»[31]
«گفتند: از پروردگار خود بخواه كه براى ما روشن سازد رنگ آن چگونه باشد؟»
حضرت در جواب فرمود:
«...إِنَّهُ یقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ»[32]
«...خداوند میگوید: گاوی باشد زرد یكدست، كه رنگ آن بینندگان را شاد و مسرور سازد.»
"صفراء" به معنای رنگ زرد،[33] و "فاقع" به معنای خالص بودن است؛[34] و اینکه صفراء را با صفت فاقع آورده تا تأکیدی بر شدت زردی و یکدست بودن رنگ آن گاو داشته باشد.[35]
بنیاسرائیل باز سؤال خود را ادامه داده و از نوع كاركرد گاو پرسیدند:
«قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا...»[36]
«گفتند: از خدايت بخواه براى ما روشن كند كه چگونه گاوى بايد باشد؟ زيرا اين گاو براى ما مبهم شده!»
مجدداً حضرت موسی جواب داد:
«قالَ إِنَّهُ یقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لاذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لاتَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها...»[37]
«گفت: خداوند مىفرمايد: گاوى باشد كه نه براى شخم زدن رام شده و نه براى زراعت آبكشى كند، از هر عيبى بركنار باشد، و حتى هيچ گونه رنگ ديگرى در آن نباشد...»
اینکه بعد از آخرین سؤال از ماهیت کارکرد گاو، بلافاصله دلیل آوردند، "چون گاو برای ما مشتبه شده"، در حقیقت عذری بود که از تکرار سؤال برای بار سوم میآوردند؛ زیرا دو بار سؤال کردند بدون عذر و جواب شنیدند، اما برای بار سوم با حرف تأکید دلیل آوردند تا موسی در صدق آن خبر و سؤال شک نکند؛ و اینکه در آخر امر گفتند: اگر خدا بخواهد ما با این جواب هدایت مییابیم، در حقیقت وعدهای بود که به موسی دادند؛ لذا بعد از جواب حضرت اظهار کردند که الان حقیقت امر را بر ما ثابت کردی! بالاخره با اکراه تمام گاو را با این مشخصات بیان شده، با زحمت فراوان و با هزینهی هنگفتی، یافتند و سر بريدند؛ در حالیکه به انجام اين كار مايل نبودند؛ چون در مقابل شریعت الهی از یک سو با اعراض کوتاهی نمودند و از سوی دیگر با توقف در این امر، زیادهروی میکردند.[38]
خلاصهی مطلب اینکه بنیاسرائیل اینهمه بهانه میآوردند و سختگیری میکردند، چون تاثير زنده شدن مقتول را از گاو میدانستند، نه از خدا؛ با اينكه تاثير، همه از جانب خداى سبحان است، نه از گاو معين؛ لذا خداى تبارک گاو را مطلق بیان نمود، نه اینکه گاوی را معین کند، و بنىاسرائيل ميتوانستند از اين اطلاق كلام استفاده نموده، يك گاو بكشند و خلاص شوند.[39]
سوالی بعدی که در این زمینه میتواند مطرح شود، اینست که چرا خداوند به قوم موسی امر فرمود: گاوی را ذبح کنند؟ و با زدن عضوی از گاو به بدن مقتول، اورا زنده کرده و قاتل را از وی بپرسند؟!
در جواب گفتهاند: قربانی در میان قوم بنیاسرائیل، احترام خاصی داشت و از بزرگترین اعمال برای تقرب به خدا شمرده میشد و از اعمال حسنه بود؛ به طوریکه مکان خاصی را برای قربانی قرار داده بودند و افراد خاصی میتوانستند به آن مکان راه پیدا کنند؛ از طرفی هم قوم موسی دربارهی چگونگی زنده شدن مرده از ایشان سؤال میکردند؛ لذا خداوند متعال با فرمان قربانی به آنان آموخت که اگر از خداوند خواستهای دارند، باید ابتدا با وسیلهای به او تقرب بجویند، سپس حاجتشان را از بارگاه او مسئلت کنند؛ لذا این دستور و امتثال آن، واجب تخییری بود، نه واجب تعیینی.[40]
در آیاتی از سورهی مبارکهی انعام، خداوند به خرافاتی اشاره فرموده که در میان مشرکین وجود داشت؛ لذا در نفی اولین احکام خرافی به مسئلهی زراعت و میوهها پرداخته و در نفی بعدی به احکام گروهی از حیوانات حلال گوشت میپردازد:[41]
«وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَینِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَینِ قُلْ آلذَّكَرَینِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیینِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیینِ...»[42]
«و از شتر یك جفت، و از گاو هم یك جفت (برای شما آفرید) بگو: كدامیك از اینها را خدا حرام كرده است؟ نرها یا مادهها را؟ یا آنچه را شكم مادهها دربرگرفته؟...»
خدای متعال در این آیه و آیهی قبل، از حلیت چهار گروه از حیوانات چهارپا (میش، بز، شتر و گاو) سخن به میان آورده که مشرکان بر خود حرام کرده بودند. خطاب قرآن بر مشرکان، خطاب توبیخی و سرزنش است با دو دلیل: اولاً ادعایشان در تحریم خوردن گوشت این حیوانات بدون حجت و برهان بود که مردم را با صدور احکامی بدون علم گمراه میکردند؛ ثانیاً قرآن خطاب به آنها میفرماید: گواهان خود را بر این ادعای کاذب بیاورید که خداوند این توصیه(تحریم خوردن حیوانات حلال گوشت) را بر شما نموده؛ چون طریق علم یا با مشاهده است، یا با دلیلی که عقلاء بپذیرند، که کفار عاجز از اقامهی هر دو دلیل بودند و این استدلال، بطلان گفتار آنان را آشکار ساخت.[43]
در آیات بعدی، داستان عکس مسئلهی قبل را نشان میدهد که خداوند گوشت این حیوانات از جمله گوشت گاو را بر یهودیان حرام نموده و میفرماید:[44]
«وَ عَلَی الَّذینَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذی ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیهِمْ شُحُومَهُما إِلاَّ ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوایا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِكَ جَزَیناهُمْ بِبَغْیهِمْ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ»[45]
و بر یهودیان، هر حیوان ناخندار [حیواناتی كه سُم یكپارچه دارند] را حرام كردیم و از گاو و گوسفند، پیه و چربیشان را بر آنان تحریم نمودیم، مگر چربیهایى كه بر پشت آنها قرار دارد، و یا در دو طرف پهلوها، و یا آنها كه با استخوان آمیخته است؛ این را بخاطر ستمى كه مىكردند به آنها كیفر دادیم و ما راست مىگوییم.»
از جمله چیزهایی که خداوند بر بنیاسرائیل حرام کرد، چربی دو حیوان حلال گوشت (بقر و غنم) بود؛ که از آن فقط سه چیز را استثنا کرده و برایشان حلال نمود: چربی که بر پشت این دو حیوان باشد، چربی اطراف رودهها و چربی که با استخوان مخلوط شود، یعنی چربی پهلو و دُم حیوان. بنابراین از حکم و سیاق آیهی شریفه چند نکته فهمیده میشود: 1. دلالت آیه بر این است که موارد مذکور در آیه حلال است و فقط برای یهود حرام شده بود؛ 2. دلالت آیه بر جواز نسخ احکام است که تابع مصلحت و لطف الهی باشد؛ 3. دلالت آیه بر جواز ضمیمه کردن عقاب دنیوی بر عذاب اخروی است و همچنین جایز است که انسان در دنیا عذاب و عقوبت گناه خودش را ببیند و از نعمتهای الهی محروم شود که یهودیان گرفتار شدند.[46] لذا این حرمت، منافاتی با حلال بودن ذاتی گوشت گاو ندارد.[47]
داستان حضرت يوسف(ع) در قرآن کریم، بهترين داستان معرفی شده و بر پیامبر خاتم بازگو شده است.[48]
اين داستان از سویی با فرازهاى هيجان انگيز خود، ترسيمى از عاليترين درسهاى زندگى است؛ و از سوی دیگر حاكميت ارادهی خداوند بر همهی اشیاء قابل مشاهده است. منظرهی تنهائى يك كودك در قعر چاه، يك زندانى بىگناه در سياه چال، تجسیم عظمت و شكوه پارسائى یوسف، تجلى نور اميد از پس پردههاى تاريك نوميدى و بالاخره عظمت و شكوه يك حكومت وسيع كه نتيجهی آگاهى و امامت است، همه در اين داستان به شکل زیبایی به تصویر کشیده شده است؛ لحظاتى كه سرنوشت يك ملت با يك خواب پر معنى دگرگون شده، و زندگى يك قوم در پرتو آگاهى يك زمامدار بيدار الهى از نابودى نجات مىيابد.[49]
پادشاه مصر خواب پریشانی دید، و صبحگاهان تعبیر كنندگان خواب و اطرافیان خود را حاضر ساخت و چنین گفت:
«...إِنِّی أَری سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ...»[50]
«..من در خواب ديدم هفت گاو چاق را كه هفت گاو لاغر آنها را مىخورند، و هفت خوشهی سبز و هفت خوشهی خشكيده (كه خشكيدهها بر سبزها پيچيدند و آنها را از بين بردند.)...»
بعد از این جمعيّت خواست که دربارهی خواب وی نظر دهند، و خواب را تعبير كنند! ولی حواشی سلطان بلافاصله اظهار داشتند كه اینها خوابهای پریشان است و ما به تعبیر اینگونه خوابهای پریشان آشنا نیستیم! منظور آنها از این جواب این بود که رؤیای پادشاه درست و صادقانه نیست، نه اینکه تعبیر خواب نمیدانند.
يوسف همچنان در زندان به سر مىبرد، تا اينكه لطف خدا شامل حال او گرديد و خدا وسيلهاى براى آزادى او از زندان فراهم كرد. چون بعد از این جریانات ساقی پادشاه وقت، كه مدتی با یوسف در زندان بوده و سالها قبل از زندان آزاد شده بود، به یاد خاطرهی زندان و تعبیر خواب خودش توسط حضرت یوسف افتاد؛ رو به سلطان و حاشیه نشینان كرد و گفت: من میتوانم شما را از تعبیر این خواب خبر دهم، مرا به سوی مردی كه در گوشهی زندان است، بفرستید تا خبر درست را برای شما بیاورم. پادشاه با این پیشنهاد موافقت نمود و او را پیش معبّر فرستاد، تا جوابی بیاورد:[51]
«یوسُفُ أَیهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُون»[52]
«(او به زندان آمد، و چنين گفت:) يوسف، اى مرد بسيار راستگو! درباره اين خواب اظهار نظر كن كه هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر مىخورند و هفت خوشه تر، و هفت خوشه خشكيده تا من بسوى مردم بازگردم، شايد (از تعبير اين خواب) آگاه شوند.»
مراد از "هفت گاو چاق و هفت خوشهی سبز" حالت اقتصادی در تمام نقاط مملکت با رشد و برکت خاصی است، و "بقره" تمثیلی از وفور نعمت است که شامل عموم مردم میشود؛ و منظور از "هفت گاو لاغر و هفت خوشهی خشكيده" مثالی از حالت شدت تنگی و قحطی بعد از وفور نعمت است؛ لذا حضرت یوسف(ع) در تعبیر خواب فرمود: در طول تمام هفت سال فراوانی زراعت کنید و زندگی را بر خود سخت گرفته و در خوردن به ضرورت اکتفاء کنید و بیشتر آن را ذخیره سازید، تا در هفت سال قحطی و خشکسالی که بعد از هفت سال گرفتار خواهید شد، از ذخیرهها مصرف کنید، اما باز در خورن اسراف نکرده، بلکه مقداری را برای کشت نگه دارید؛ که بعد از هفت سال دوم خدای متعال با باران فراوان مردم را نجات خواهد داد، درحالیکه در آن سالها عصارهی میوجات را برداشت خواهید کرد و زندگی خوب و پر نعمت و برکتی را خواهید داشت.[53]
[1]. طریحى، فخرالدین؛ مجمعالبحرین، تهران، كتابفروشى مرتضوى، 1375ش، چاپ سوم، ج3، ص228 و ابن منظور، محمد بن مكرم؛ لسان العرب، بیروت، دار صادر، 1414ق، چاپ سوم، ج4، ص74.
[2]. راغب اصفهانى، حسین بن محمد؛ المفردات فی غریب القرآن، دمشق بیروت، دارالعلم الدارالشامیة، 1412ق، چاپ اول، ص815.
[3]. مجمع البحرین، ج3، ص228. لسان العرب، ج4، ص74.
[4]. مجمع البحرین، ج3، ص228.
[5]. لسان العرب، ج4، ص74.
[6]. یس/71، مائده/1، انعام/142، حج/28، حج/30، فاطر/28، غافر/79 و... .
[7]. مكارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ تفسیر نمونه، تهران، دارالكتب الإسلامیة، 1374ش، چاپ اول، ج1، ص59، 301 و 302.
[8]. یوسف/43 – 49.
[9]. انعام/144 – 146.
[10]. طباطبایى(علامه)، سیدمحمدحسین؛ المیزان فى تفسیرالقرآن، قم، جامعهى مدرسین حوزه علمیه قم، 1417ق، چاپ پنجم، ج1، ص199.
[11]. بقره/67.
[12]. الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص199 و 200.
[13]. بقره/72.
[14]. تفسير نمونه، ج1، ص302. سفر تثنيه، فصل21.
[15]. قرشى، سید علىاكبر؛ قاموس قرآن، تهران، دارالكتب الإسلامیة، 1371ش، چاپ ششم، ج1، ص211.
[16]. بقره/67.
[17]. صادقى تهرانى، محمد؛ الفرقان فى تفسیرالقرآن بالقرآن، قم، فرهنگ اسلامى، 1365ش، چاپ دوم، ج2، ص11 و 12.
[18]. الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص200.
[19]. فخرالدین رازى، ابوعبدالله محمدبنعمر؛ مفاتیحالغیب، بیروت، دار احیاءالتراث العربى، 1420ق، چاپ سوم، ج3، ص544.
[20]. بقره/70.
[21]. طبرسى، فضلبنحسن؛ مجمعالبیان فى تفسیرالقرآن، تهران، ناصر خسرو، 1372ش، چاپ سوم، ج1، ص274 و عروسى حویزى، عبدعلى بن جمعه؛ تفسیر نور الثقلین، تحقیق سیدهاشم رسولى محلاتى، قم، اسماعیلیان، 1415 ق، چاپ چهارم، ج1، ص89.
[22]. جعفرینیا، یعقوب؛ تفسیر كوثر، بیتا، ج1، ص255.
[23]. بانوى اصفهانى، سیده نصرت امین؛ مخزن العرفان در تفسیر قرآن، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1361ش، ج1، ص366.
[24]. بقره/68.
[25]. بقره/68.
[26]. لسان العرب، ج7، ص204.
[27]. لسان العرب، ج4، ص79.
[28]. لسان العرب، ج13، ص299 و مجمع البحرین، ج6، ص285.
[29]. الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص199 و 200.
[30]. طیب، سید عبدالحسین؛ اطیبالبیان فی تفسیرالقرآن، تهران، اسلام، 1378ش، چاپ دوم، ج2، ص57.
[31]. بقره/69.
[32]. بقره/69.
[33]. مجمع البحرین، ج3، ص367 و المفردات فی غریب القرآن، ج1، ص487.
[34]. المفردات فی غریب القرآن، ج1، ص642.
[35]. ابن عاشور، محمد بن طاهر؛ التحریر و التنویر، بیتا، ج1، ص535.
[36]. بقره/70.
[37]. بقره/71.
[38]. التحرير و التنوير، ج1، ص536 – 539.
[39]. الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص200.
[40]. مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، ج1، ص278 و مفاتيح الغيب، ج3، ص544.
[41]. تفسیر نمونه، ج6، ص8.
[42]. انعام/144.
[43]. جصاص، احمد بن على؛ احكام القرآن( جصاص)، تحقيق محمد صادق قمحاوى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405ق، ج4، ص185.
[44]. تفسیر نمونه، ج6، ص17.
[45]. انعام/146.
[46]. فاضل مقداد، جمالالدین؛ کنزالعرفان فی فقه القرآن، تحقیق سیدمحمد قاضی، مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، 1419ق، چاپ اول، ج2، ص321.
[47]. المیزان في تفسير القرآن، ج7، ص366.
[48]. یوسف/3.
[49]. تفسير نمونه، ج9، ص301 و 302.
[50]. یوسف/43.
[51]. تفسیر كوثر، ج5، ص399.
[52]. یوسف/46.
[53]. الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن، ج15، ص114 – 116.